از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم نه طاقت خاموشی ، نه ميل سخن داريم آوار پريشانیست ، رو سوی چه بگريزيم؟ هنگامه حيرانیست ، خود را به که بسپاريم؟ تشويش هزار آيا» ، وسواس هزار اما» کوريم و نمیبينيم ، ورنه همه بيماريم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکيده و بیباريم دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را تيغيم و نمیبريم، ابريم و نمیباريم ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم من راه تو را بسته ، تو راه لعنت به شب های بعد از تو ....
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم ....
جهرشنبه بهترین رو زهفته
، ,هزار ,راه ,تو ,صف ,گرامی ,را تيغيم ,تيغيم و ,گرامی را ,ذات گرامی ,آن ذات
درباره این سایت